پسر بچه اى که بسرعت از کنار ماشین ما رد شدفریاد مى زد: «به خدا دیدمش، با من دست داد و من نیز او را بوسیدم.». از ماشین بیرون آمد و به ابراز احساسات با مردم پرداخت، نامه ها را از دست مردم مى گرفت و به مردمى که بى تاب صحبت کردن با او بودند دلدارى مى داد.
روزنامه ایران در یادداشت دیگری به حاشیه نگاری از سفرهای استانی رئیس جمهور پرداخت.
به گزارش «فردا»، در یادداشت این روزنامه دولتی که با تیتر «فقط کار برای مردم» و به قلم مجتبی سروش پور منتشر شده است، نوشته است: از درب خروج فرودگاه که بیرون آمدیم خود را در بین خیل عظیمى از مردم یافتیم، جمعیتى بالغ بر ? تا ? هزار تن که خودروهاى حامل رئیس جمهور و هیأت همراه را غافلگیر کرد، فکرش را هم نمى کردیم چنین جمعیتى اینجا و در فاصله چند کیلومترى محل اصلى استقبال جمع شده باشند.
رئیس جمهور از ماشین بیرون آمد و به ابراز احساسات با مردم پرداخت، نامه ها را از دست مردم مى گرفت، با مردم دست مى داد و در بین حرف هایش با این شهروندان عزیز، به مردمى که بى تاب صحبت کردن با او بودند دلدارى مى داد. حدود بیست دقیقه اى گذشت، چند تن ازمشاورین و معاونین رئیس جمهور مأمور شدند تا حل مشکلات مردم را پیگیرى نمایند. ماشین به راه افتاد به پشت سر که نگاه کردم چند گروه از مردم را دیدم که به دور نمایندگان ویژه حلقه زده بودند.
هنوز نگاهم را از پشت سر برنگردانده بودم که دوباره ماشین متوقف شد و این بار خیل دیگرى از مردم را مشاهده مى کردیم که به مناسبت ورود خادم خود به ابراز احساسات مى پرداختند: بطور مستمر صلوات مى فرستادند، اسپند دود مى کردند و صداى هلهله جماعتى دیگر فضا را پر کرده بود.
پسر بچه اى که فکر کنم ??-?? ساله بود بسرعت از کنار ماشین ما رد شدفریاد مى زد: «به خدا دیدمش، با من دست داد و من نیز او را بوسیدم.»
کمى عقب تر از ماشین ایستاد، در حالى که بچه هاى دیگر دور او جمع شده بودند و همه همسن و سال او بودند همان جمله ها را با همان حرارت و شور مى گفت.
یک خیابان جلوتر و در مسیر منتهى به محل دیدار عمومى در بین این سیل عظیم جمعیت دیگر سخت بود که ماشین حامل جناب آقاى رئیس جمهور را ببینم. حتى بسختى مى شد بیرون این ماشین را هم نگاه کرد. موج موج جمعیت به عشق ابراز احساسات به انقلاب و نظام، خادمى از خدمتگزاران خود را در آغوش گرفته بودند. به مثابه اقیانوسى بود که خیل عظیم ماهى ها به سمت نور در حرکت بودند. سرم را از ماشین بیرون آوردم و داشتم با مرد میانسالى صحبت مى کردم که ناگهان صداى پیرزنى توجه ام را جلب کرد. کمى دورتر از ماشین و در وسط خیابان ایستاده بود و مى گفت: «مى سپارمت به همین امام رضا(ع)، که کار مردم را انجام دهى».
رئیس جمهور مشغول صحبت با مردمى بود که براى ملاقات چهره به چهره منتظر بودند. هر کدام سخنى مى گفتند، جوانى از تأسیس مجموعه ورزشى و مشکلات اشتغال، مردى از توسعه کارگاه تولیدى اش و نقش آن در صنعت استان همسر جانبازى از ناملایمات و... آقاى رئیس جمهور همه را به دقت و با وسواس گوش مى داد و دستورهاى لازم را صادر مى کرد.
موقع نماز ظهر و با طنین انداز شدن صداى اذان، همگى براى اقامه نماز آماده شدیم. نماز عصر که تمام شد فرصت را مغتنم شمردیم تا چند دقیقه اى استراحت نماییم. همه همکاران از ساعت پنج صبح که براى دیدار با علما راهى محل برگزارى جلسه شده بودند تاحالا روى پا ایستاده بودند. دکتر احمدى نژاد مشغول تعقیبات نماز عصر بود. چند ثانیه گذشت و به سمت ما برگشت. هیچ آثارى از خستگى در چهره اش نبود و با رویى گشاده که انگار همین الآن است بر سر کار آمده است. دست هایش را کنار گوشش گذاشت و گفت: نمى شنوید، صداى مردم را. برویم، ولى نعمتان ما منتظرند.
به فکر فرو رفتم تنها چیزى که باعث شده بود تا دکتر دقایقى را از مردم جدا شود برپایى نماز اول وقت بود. از جابلند شدم و همین طور که نگاهم به او بود از پنجره به سمت حرم نگاه کردم و آهسته زیر لب زمزمه کردم:
حاشیه نگار روزنامه ایران در پایان نوشته است: «مى سپارمت به همین امام رضا(ع) که کار مردم را انجام دهى.»